معماری

معماری

معماری

معماری

معماری

معماری یعنی خلق و سازماندهی فضاها، فضاهایی که ممکن است هرکدام القا کننده حالتی خاص در مخاطب خود باشند.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
رسپینا را بر روی آندروید دنبال کنید

یاقوتسرخ- زن سرخ پوش میدان فردوسی تهران

پنجشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۰، ۰۹:۲۱ ب.ظ

اگ میخواهی داستان رو بدونی  ادامه مطلب رو بخون

احتمالاً خیلی‌ها یاقوت، زن سرخ‌پوش میدان فردوسی که در سال ۶۱ ناپدید شد را کاملاً به یاد بیاورند.

آن‌هایی که تهرانِ پیش از انقلاب را به یاد دارند زن سرخ‌پوش اطراف میدان فردوسی را دیده‌اند. زنی بزک‌کرده، لاغراندام، با قامتی متوسط، صورتی استخوانی که گذر عمر و ناگواری روزگار شکسته‌اش کرده بود. همه چیزش سرخ بود: کیف و کفش و جوراب و دامن و پیراهن و تل سر و بقچه‌ی همیشه‌دردستش و این اواخر روسری و عصایش.

تهرانی‌ها نام «یاقوت» بر او گذاشته بودند و خود نیز چنین دوست داشت. سال‌ها ــ می‌گویند بیست سی سال ــ هر روز، صبح تا شب، ساکت و آرام در حوالی میدان فردوسی ایستاده بود.

چنان به اطراف میدان نگاه می‌کرد که گویی همین لحظه کسی که منتظرش بوده از راه می‌رسد. بیش‌تر او را در ضلع شمال شرقی میدان، اول خیابان فیشر آباد (قرنی امروز) می‌دیدم. همان جایی که امروز پاساژی ساخته‌اند. به پایین میدان نگاه می‌کرد. همه می‌گفتند جفای معشوقی که از او خواسته بود با لباس سرخ بر سر قرار بیاید و قالش گذاشته بود او را برای همیشه سرخ‌پوش و خیابان‌نشین کرده بود. آدم‌ها را یکی‌یکی نگاه می‌کرد مگر یکی از آن‌ها همانی باشد که باید. گاهی که خسته می‌شد روی سکوی مغازه‌ها می‌نشست. مغازه‌دارهای اطراف با او مهربان بودند و به او چایی یا غذا می‌دادند. بعضی گفته‌اند ره گذران به او پول هم می‌دادند و من خود این را ندیدم، ولی می‌دیدم که گاهی لات‌ها و کودکان ولگرد و گدا سربه‌سرش می‌گذاشتند و او ناچار به جای دیگری از میدان می‌رفت.

اسطوره‌ی تهران بود. همیشه ساکت بود و حرف نمی‌زد و اگر مسعود بهنود مصاحبه با او را در کاستی منتشر نکرده بود، امروز صدایش را نداشتیم. سپانلو در منظومه‌ی خانم زمان او را به یاد تهران آورد:



«بدان سرخ‌پوشی بیندیش

که عمری مرتب به سروقت میعاد می‌رفت

و معشوق او را چنان کاشت

که اکنون درختی ست برگ و برش سرخ».



و فرشته و سوسن، همان زمان، در ترانه‌ای از زبان او خواندند:



«تو شهری که تو نیستی، خیابون شده خالی

دیگه هر چی تو دنیاس دارن رنگ خیالی

تو که نیستی منو ویلون تو خیابون ببینی

تو که نیستی منو با این دل داغون ببینی

بی تو غمگینم از این فاصله‌ی سال و زمونا

تا تو برگردی میشم دود و میرم تو آسمونا

اون نگاه گرم تو یادم نمی‌ره

بوسه‌ی بی‌شرم تو یادم نمی‌ره... ».



فیلمی درباره‌اش ساختند و گاهی هنوز از زبان پیرمردها و پیرزن‌ها حرف‌هایی می‌توان شنید،‌ ولی کم‌تر کسی با خود او حرف زده بود. ...

آخرین باری که دیدمش سال‌های 60 یا 61 بود و گویا همان سال‌ها ناگهان یک روز دیگر نیامده بود و دیگر نیامد. اسطوره‌ی تهران گم شد و دیگر او را هیچ‌کس ندید...

سال‌هاست که از ناپدیدشدن او گذشته است. اما تهران او را فراموش نخواهد کرد. همان‌طور که دیگر اسطوره‌هایش را فراموش نمی‌کند. ...

بانوی سرخ‌پوش اسطوره‌ی عشق روزگار ما بود. ...

... می‌توان روز تولدش را یافت و این روز را روز عشق نامید و در آن روز همه‌ی عاشقان جفت‌جفت یا یکی‌یکی با لباسی سرخ در میدان فردوسی جمع شوند و به یاد یاقوت و همه‌ی عاشقان گم‌نام و نامدار و به یاد معشوق خود و به حرمت خودِ‌ عشق گل سرخی بر گِردی میدان بنهند. می‌توان این‌گونه انسانی فرهنگ‌سازی کرد.

این سالم‌ترین اسطوره‌ای است که از دل همین مردم و کاملاً طبیعی ساخته شده. ...

گزارش رادیو درباره ناپدید شدن یاقوت در سالهای ۶۱-۶۲ و بخشهایی از مصاحبه مسعود بهنود با او در سال ۱۳۵۵ پیوست است.

تا این جای مطلب برگفته شده از سایت

http://www.ashpazonline.com/weblog/saeedsabz/62847

نوشته سعید ایرانی

این بار می‌خواهم داستانی را که خودم از فردی شنیدم که اکنون در بین ما نیست برای شما تعریف کنم راست و دروغش پای خودش اما من یکمی فضا سازی کردم تا شما بهتر یاقوت سرخ را درک کنید

اون تعریف کرد که یک روز فردی که در یک اداره کارمند بوده و دارای زن و زندگی و فرزند و خلاصه زندگی بدی نداشته خانه ماشین زن بچه و خلاصه زندگی‌اش بد نبوده روی روال می‌گذشته یه روز سر میز صبحانه اداره برای یکی از دوستاش ازش سوالی می پرسه می گه توهم اون زنی که لباس سرخ می پوشه و سر میدان میشی نه رو تا حال لا دیدیش اون مرد که حالا خیلی خیلی با دوستش قاطی شده بوده می گه آره بابا اون منتظر منه می گه منتظر توه یعنی چی می گه خیلی وقت پیش‌ها من با هاش دوست شدم و قرار شد که با هم ازدواج کنیم من هم بهش گفتم فردا اون لباس قرمز قشنگه رو بپوش بیا چون اون لباس خیلی خیلی بهش میومد اون گفت با شه من دیگه اونجا نرفتم اما اون هنوز منتظر منه.

اون دوست گرامی که این سئول رو پرسیده بوده خیلی عجیب حالش عوض میشه هی پیش خودش فکر می کنه می گه خوب اون منتظر اینه زندگیش رو هم به پای این گذاشته اما اون انگار نه انگار خوب

فکر کنم تا اینجای موضوع رو گرفتین حالا بقیه‌اش رو برای شما تعریف می‌کنم

اون فرد می ره به یاقوت سرخ می گه اون کسی که تو منتظرش هستی رفته تو دیگه اینجا نشین

یاقوت سرخ:تو اون رو میشناسی کجاست

مرد خیر خواه:اون الآن برای خودش زندگی درست کرده تو نباید منتظرش باشی

یاقوت سرخ:تو دروغ میگی اون من رو دوست داره منتظر منه خودش به من گفت که بیام اینجا

اون مرد خیر خواه به یاقوت سرخ می گه باشه عیبی نداره من تو رو می‌برم به اون نشان می‌دهم اما فردا و یاقوت سرخ هم قبول می کنه

اون روز اون مرد خیر خواه زنگ میز نه به همسر بهترین دوستش و داستان رو براش تعریف می کنه همسر دوستش مات و مبهوت میمونه می گه من هم یاقوت سرخ رو دیدم و قبول میکه تا یه قرار بزاره تا یاقوت سرخ رو برای فردا در منزلش با شوهرش روبه رو کند

فردا فرا میرسد:

مرد خیر خواه با یاقوت سرخ به راه می‌افتند و در یکی از کوچه های تهران بزرگ زنگ یه خانه روبه صدا در میارن و بعد وارد خانه میشن یاقوت سرخ به محض ورود و دیدن اون مرد و زن و بچه‌اش مات و مبهوت میمونه و حالا اون مرد که قول ازدواج به یاقوت سرخ رو داده بوده شما خود تون حساب کنید کپ کرده بوده جا خورده بوده .

خوب بعد از این قرار زن اون مرد از شو هرش جدا میشه

فرزندانش دیگه نمی خوان به بیننش

و شما: دیگه یاقوت سرخ رو ندیدین

  • مسعود

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی